گاه شمار بزرگ مرد کوچک من

فرشته من زمینی شد

بلاخره روز موعود رسید عزیز دلم مامان با کلی امید آرزو چشم براه همین چند ساعت باقیمانده بود  از چند هفته قبلش برای آرامش رفته بودیم خونه مامان شکوه شب قبل از به دنیا اومدن تو هم خاله و رادین وعمو محمدت اومدن پیش ما صبح ساعت 4 بلند شدیم اماده شدیم برای رفتن به بیمارستان بهمن همه با هم راه افتادیم وخاله ام هم اومد جلوی درب بیمارستان مامان و خواهر بابایی مجید هم اومدن خلاصه راهی شدیم و بعد از تکمیل پرونده ها حرکت کردیم به سمت اتاق مخصوص /اتاق خصوصی هم پر بود و بابایی بخاطر اینکه آرامش داشته باشیم برامون اتاق vip گرفت بعد از خداحافظی از همه رفتم داخل یک پرستار مهربون کمک کرد  تا لباس مخصوص زایمان و تنم کنم و بعد رفتیم...
21 خرداد 1394

با تو من مادر شدم... پسرم

سلام کوچولوی دوست داشتنی پسرم کارن کوچولو نه ماهه دارم تو وجودم باتو  نفس میکشم و عشق بازی می کنم  لحظه لحظه لحظه خدا رو شکر می کنم که وقتی من و بابایی هر دو تو لحظه ای از زندگیمون از ته قلب بودن تو رو از خودش خواستیم چه زود شادمون کرد و  تو فرشته کوچولو رو مهمون همیشگی خونه ما کرد. خدایا ازت ممنونیم فقط دو هفنه مونده تا بیایی و بشی تمام تمام زندگی من وبابایی بیایی و بشی هم نفس و همیار و همدمم دارم میشمارم 1...2...3... دلتنگ این روزهام میشم  اما با تو بودن یک چیز دیگه است برای من دنیایی از بهشت می سازه ... خوب میدونم .... پسرم اومدی مراقب باش اینجا زمین است اینجا زمین...
5 خرداد 1394

اتاقی پر از شور وعشق

پسرم اتاقت هم آماده شد مامانی شکوه و بابایی محمود کلی وسایل خوشگل برات خریدن و با خاله شیوا و پسر خاله مهربونت رادین اومدن همرو چیدیم کارن پسرم ،بابایی مجید هم خیلی کمکمون کرد تا بلاخره همه چی آماده باشه تا قدمهای خوشگلتو روی چشمهای ما بزاری بیای به زودی در اغوش مامانی وبابایی که خیلی خیلی دلتنگت هستند       ...
2 ارديبهشت 1394
1